صندلی اسب در آثار ادبی و اسطوره ای

به گزارش وبلاگ کارسیس، یکی از عناصر مهم در اساطیر ، فقدان حد و مرزهای تعیین میان انسان و حیوان است. در این میان اسب به خاطر ویژگی ها و تعیینه های خاص، در آثار ادبی از اهمیت بسیاری برخوردار است

صندلی اسب در آثار ادبی و اسطوره ای

ﺑﺮرﺳﻲ اﻫﻤﻴﺖ اﺳﺐ در اﺳﺎﻃﻴﺮ اﻳﺮان

به گزارش وبلاگ کارسیس به نقل از سیمرغ ، اسب حیوانی است که در بسیاری از حماسه ها و اساطیر فرهنگ های متفاوت دنیا حضور پررنگی دارد. از اسب آشیل در ایلیاد گرفته تا اسب بالدار در اساطیر یونان باستان و اسب های باشکوه و خارق العاده در اساطیر ژاپنی و چینی. در این میان حتی از اسب چوبی معروف تروا هم نمی توان چشمپوشی کرد.

اسب در حماسه نه تنها به عنوان یک مرکب صرف برای قهرمان بلکه به عنوان حیوانی با شخصیتی قدرت بخش و انسان واره که نقشی مکمل نقش قهرمان دارد و در بسیاری از مواقع یاریگر اوست، حضور دارد. موجودی تنومند، نجیب و وفادار که در خلال داستان از او آزادگی، پایداری، سرسختی و غرور هم دیده می گردد.

در شاهنامه هم پر کاربردترین حیوان نمادین همین اسب است. بخش قابل توجهی از شاهنامه مربوط به داستان های حماسی خاندان های پهلوانی و دلاورانی است که زندگی شان با اسب شان دوشادوش بوده است.

اسب در شاهنامه

نمادین بودن حضور و مفهوم اسب در شاهنامه تا آنجا پیش رفته است که واژه اسپ-> اسب در نام بعضی از شاهان و پهلوانان نامی شاهنامه به چشم می خورد؛ به نوعی نام آن شخصیت تداعی کننده صفت با ارزش اسب او است: گرشاسپ، لهراسپ، شهرسپ، شیدسپ، طهماسب، ارجاسب، جاماسپ و گشتاسپ.

حضور اسب به عنوان نقشی مکمل نقش پهلوان در راستا پهلوانی و به انتها رساندن ماجراهای حماسی او حضوری تأثیرگذار است.

مثلاً در خوان نخست هفت خوان رستم، رستم هیچ نقشی ندارد و وقتی در خواب سنگینی بعد از شکار فرو رفته، رخش به تنهایی شیر درنده را از پای در می آورد:

دو دست اندر آورد و زد بر سرش

همان تیز دندان دندان به پشت اندرش

همی زد بر آن خاک تا پاره کرد

ددی را بر آن چاره بی چاره کرد

شخصیت انسان واره اسب ها در شاهنامه فقط به نقش مکمل و تاثیرگذار آنها در فرایند ماجراهای پهلوان شان ختم نمی گردد. بیشتر اسب های اساطیری شاهنامه شخصیتی مستقل دارند که بازتابی از نیمه پنهان ضمیر پهلوان شان است؛ پهلوانانی که حتی با اسب ها سخن می گویند.

مثلا رستم:

تهمتن به رخش سراینده گفت

که با کس مکوش و مشو نیز جفت

یا در جای دیگری سیاوش به اسبش بهزاد می گوید:

به گوش اندرش گفت رازی دراز

که بیدار دل باش و با کس مساز

چو کیخسرو آمد به کین خواستن

عنانش تو را باید آراستن

بهزاد به عنوان اسب سیاوش و بخشی از وجود حماسی او نباید در اختیار کسی قرار بگیرد مگر فرزند و ادامه وجود سیاوش یعنی کیخسرو و اسب هوشمند به خوبی این نکته را درمی یابد.

حتی گاهی اسب از پهلوان هوشیارتر است. مثلا در شکارگاه شاه کابل که قتلگاه رستم است، رخش خطر را درمی یابد اما چشم خرد رستم بسته است:

همی رخش زان خاک می یافت بوی

تن خویش را کرد چون گرد گوی

همی جست و ترسان شد از بوی خاک

زمین را به نعلش همی کرد چاک

بزد گام رخش تگاور به راه

چنین تا بیامد میان دو چاه

دل رستم از رخش شد پر ز خشم

زمانش خرد را بپوشید چشم

همین اسب آنچنان به پاره ای از تن و بخشی از وجود پهلوان مبدل می گردد که وقتی پهلوانی می میرد سوگوار او با اسب او سخن می گوید، مثل بعد از مرگ سهراب که تهمینه سر اسب او را در آغوش می گیرد و با او نجوا می نماید:

سر اسب او را به بر در گرفت

دنیای بدو ماند اندر شگفت

گهی بوسه بر سر زدش گه به روی

ز خون زیر سم ش همی راند جوی

اسب در تابلوی اسب عاشورا

نقاشی چشم آشنای عصر عاشورا اثر استاد فرشچیان هم نمایی از همین فرهنگ تاریخی را به تصویر کشیده که سوگواران قهرمان کربلا در فراق او ذوالجناح را در آغوش کشیده اند. همچنین آنجا که در روایات آمده وقتی ذوالجناح بدون سوار از میدان نبرد به سمت خیمه ها برگشت، دختر امام حسین(ع) او را مخاطب قرار داد و از او سراغ پدر قهرمانش را گرفت.

منبع: جام جم آنلاین

به "صندلی اسب در آثار ادبی و اسطوره ای" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "صندلی اسب در آثار ادبی و اسطوره ای"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید